با چند نفر نابینا سر این سوال بحث میکردیم که آیا من قراره اگه توی آزمون استخدامی قبول و در مصاحبه و گزینش پذیرفته شدم، معلم بشم؟ چرا؟ هدفم چیه؟ آره. من بعد از دو سه باری که آزمون استخدامی شرکت کردم و یا نمره مکتسبهام کم بوده و یا وزارت آموزش و پرورش با وجود کسب نمره مکتسبه و معرفیم از طرف سازمان سنجش، گفته که نیروی نابینا نمیخوایم، قراره بازم شرکت کنم. البته معلوم نیست دیگه انگیزهام چقدر باشه. معلوم نیست نمره بیارم. معلوم نیست چی بشه. به هر حال، من در جواب سوالی که بالا پرسیده شد، گفتم به وجهه معلم بودن نیاز دارم تا کاری که اکثر به اصطلاح معلمین توی استثنایی و حتی توی مدارس عادی انجام ندادند رو شده باشه در سطح یه مدرسه هم نه و در سطح یه مقطع یا یه کلاس، انجام بدم و خط فکری دانشآموزان و والدینشون رو به سمت خواست برای پیشرفت، تغییر مسیر بدم.
من اگه معلم بشم، چندتا کار هست که حتما انجام میدم. مینویسم که اگه نشدم و اگه کسی تا حالا شده و حس و انگیزهاش رو داره، شاید به فکر بره. تردیدی نیست که اکثر معلمهای ایران به سر و کله زدنهای تکراری با بچههای مردم به عنوان یه کارِ خستهکننده و ملالآور عادت کردند و فقط منتظرند زنگ بخوره، دل، به دلدار برسه. یعنی اینکه راهی خونه و زندگی بشن برای اموری کاملا بیربط به درس و مدرسه. معلمهایی که به دیکته کردنِ هرچی توی کتابهای درسی و راهنماهای معلمین اومده و حتی به کمتر از اینها بسنده میکنند و معتقدند یکی نیست به وضع خودشون برسه چه برسه انتظار بره معلمین به وضع بچهها برسند. معلمی، انگیزه مادی و معنوی قوی میخواد. علاقه میخواد. سواد میخواد. مهارت میخواد. عشق میخواد. وظیفهشناسی میخواد. وقتشناسی میخواد. اخلاق حرفهای میخواد. تفکرات قرن بیستو یکی میخواد. اینکه یه فرد دیپلمه یا حتی سیکل هم بلده از روی کتاب بخونه تا بچهها املا بنویسند، یا به بچهها بگه از روی درسها بخونن و به سوالات درس از طریق کتب کمکآموزشی جواب بدند، شکی توش نیست. پس اون مدرک کارشناسی یا ارشد یا دکترایی که معلم داره، اون دورهای که برای مهارتآموزی در دانشگاه فرهنگیان گذرانده، اون، تفاوتش باید جایی مشخص بشه. معلم واقعی، باید بچه رو به آرامش مادی و معنوی برسونه. بچه باید احساس کنه با معلمش میتونه به پول برسه، به حل مشکلات روحی برسه، به یه کشور آباد برسه.
حرفهایی که میزنم، اصلا هم بهطور اغراقآمیز آرمانگرایانه و غیر قابل دسترس نیستند. توی ژاپن، بیخ گوش خودمون، توی همین آسیا، همچین نظامی هست و چنین معلمهایی مشغولند. بیایید جا بندازیم با ابزار الکترونیک، با گوشی و لپتاپ و یادداشتبردارهای خط بریل و بینایی، میشه دیوار بین دانشآموز نابینا با همکلاسیها و معلمهای بیناش رو برداشت. بیایید جا بندازیم همین وسایل، میتونن زمینه تدریس معلمان نابینا در مدارس بینایی رو فراهم کنند. قبلش البته، باید خودمون به این باور برسیم که میشه و باید بشه. با کسایی که بحث میکردم، در طول حدود چهل پنجاه دقیقه بحث، فقط منتظر بودند یه راه حل جدید برای یکی شدن نابینایان با بینایان از دهنم بپره، تا شروع کنند به چالشسازی برای راهِ حلِ پیشنهادیِ من. چنان در مخالفت با هرگونه ایدهی تغییر با هم متحد بودند که من از لرز به خودم ترسیدم. معلومه معلم نابینایی که خودش بلد نیست یه لقمه ساده نون و پنیر واسه خودش بگیره و به شاگردِ ده دوازده سالهی بیناش متوسل میشه، معلم نابینایی که بجای کارد با دست پنیر میخوره، معلم نابینایی که در خصوص متدهای نوین آموزشی جهان مطالعه نداره، معلم نابینایی که آژانسیه، معلم نابینایی که توانایی اثبات خودش به مدیران یه مدرسهی بینایی رو نداره و در چشم همه از خودش و دانشآموزش یه موجود ضعیف درجه دومی میسازه، معلم نابینایی که معتقده اینجا ایرانه پس جای پیشرفت نیست و همینه که هست و همه گرفتار یه شرایط خیلی بد هستیم، و از همه بدتر، معلم نابینایی که این رفتار و افکارش رو واقعگرایی محض میدونه و معتقده خودش درست میگه، این به اصطلاح معلم، در مقابل تمام تغییرات مقاومت میکنه، از خروج از دایرهی عادتهاش متنفره، هدفش فقط پل زدن از روی آموزش و پرورش به سمت امرار معاش و پیشبرد اهداف شخصیشه، و داره به تمام دانشآموزانش و به آیندهی کشورش یه خیانت بزرگ میکنه. البته نباید سوء برداشت بشه که من دارم این خصوصیات رو به اونهایی که باهاشون بحث کردم نسبت میدم؛ دارم کلی صحبت میکنم.
خط بریل، جهتیابی و حرکت مستقل، تندخوانی و روانخوانی، استفاده از فنآوریهای دیجیتال، ترفندهای جایگزین بینایی برای انجام امور روزمره، شیوههای کارآمد برای تعامل با جامعه و دوستیابی، روشهای مؤثر کسب درآمد، راههای ایجاد علاقه و انگیزه برای انس با مطالعه مقاله و کتاب، فراگیری مطالب و مهارتهای موجود در کتب درسی، سبکهای خلاقانه برای پیشبرد اثربخش کارهای گروهی، نحوه شرکت در فعالیتهای اجتماعی سیاسی و مطالبهگری کارا، بخشی از سرفصلهایی هستند که یه معلم اول خودش باید واسه یادگیریشون اقدام کنه تا در ادامه بتونه به دانشآموزانش هم یاد بده. طرف میپرسید من چه کار کنم دانشآموزم به این باور برسه که سمت درس و فعالیت و پیشرفت قدم برداره؟ فرصت نشد جوابشو بدم ولی اینجا میگم که دانشآموز، الگوپذیره. اگه دید خودت اینطوری که میگی باید باشه هستی، علاقهمند میشه؛ وگرنه، به شما فقط در حد یه بلندگوی شعارپخشکن نگاه میکنه. ایجاد رابطه عاطفی و دوستانه از نوع معلم و شاگردی، در اینکه دانشآموز شما رو الگوی خودش قرار بده، خیلی مؤثره.
اینکه شما فکر کردی میتونی معلم بشی و حالا که رفتی وسط دیدی علاقه و انگیزه و مهارتهای لازم رو نداری، مشکل شماست و مشکل گزینشگران شماست؛ نه مشکل دانشآموز و والدینش که به هزار امید بچه رو به مدرسه میفرستند. اینکه شما همیشه به تمام شدنِ کلاس فکر میکنی، اینکه شما ساعتت رو بیشتر از تعداد باری که بچهها چک میکنند چک میکنی، اینکه فقط از نبود امکانات و کیفیت ضعیف نحوه ارائه محتوا مینالی و بس، اینکه خبر نداری دانشآموزانت چه اسمهایی روت گذاشتند، اینکه نتونستی ثابت کنی میتونی توی مدارس بینایی درس بدی، اینکه اتوکشیدهای عصاقورتداده بیش نیستی، و هزار این و اونِ دیگه، نشان از ضعف نظام آموزشی، ضعف دستگاه گزینش، ضعف فردی، ضعف جامعه، و بیتفاوتیِ همه هست تا نشانهای از آرمانگرا و رویاپرداز بودنِ من.
متأسفانه، شما نابینایان، در بهزیستی، آموزش و پرورش استثنایی، و بیش از چندصد انجمن نابینایی در سراسر کشور، با این همه کبکبه دبدبه، و میلیاردها بودجه، هنوز بعد از چندده سال، یه مرکزیت برای گردهمایی والدین، معلمان، و دانشآموزان فراهم نکردید؛ چه برسه انتظار شعبههایی از چنین مرکزیت ناموجودی رو در شهرها و استانهای مختلف داشته باشیم. متأسفانه، هیچ نشریه مدون، هدفدار، پرمحتوا، و جامعی برای آسیبدیدگان بینایی در کشور نه به خط بریل و نه به خط بینایی و حتی نه به صورت صوتی یا تصویری وجود نداره. اینکه شما معلمها برای ایجاد محافل شورایی حل مشکلات و تعاملات سازنده واقعا چه کار کردید رو خودتون خبر دارید؟ تا حالا هیچ کتاب مرتبطی از شما خواه تألیف یا ترجمه منتشر شده؟ تا حالا هیچ کارگاه مفید آموزشی برای والدین، همکاران، و دانشآموزان تشکیل دادید؟ چند مقاله از شما در مجلات و نشریات داخلی و خارجی به چاپ رسیده؟ چقدر اقدام فرهنگی و ترویجگری داشتید؟ برای تشکیل یا فعالیت در هیچ تشکل فعال و تأثیرگذاری اقدام کردید؟ فقط حرف زدید؟ سابقه کاری شما فقط توی رفتو آمدهای روزمره بین مدرسه و منزل خلاصه شده؟ فقط پای کامپیوتر نشستید؟ فقط حقوق گرفتید، خوردید، و خوابیدید؟ من که نمیفهمم. واقعا نمیفهمم. این پیله بیتفاوتی، این راحتطلبی، این خودخواهی، این کلاهِ خودتون رو چسبیدن، این لامسب چی داره که حتی یه لحظه نشعگیاش، به اینکه دنیا رو آب ببره و شما رو خواب، میارزه؟
من خودم در حد یه شهروند معمولی کاری که کردم این بود که یه سایت زدم: محله نابینایان. همه رو دور هم جمع کردم. هرچی بلد بودم رو منتشر کردم به مردم یاد دادم و هرچی بلد نبودم رو از دیگران خواستم منتشر کنند خودمم یاد گرفتم. با وجود تأثیرگذاری بسیار زیاد سایتمون بر جامعهی هدف، شکلگیری گروههای دوستی، بحثهای کارشناسی، ازدواجهای برونگروهی و درونگروهی، اجبار اشخاص و نهادها به پاسخگویی، گشایش دریچهای از پتانسیلهای نهفته و نوین به روی والدین و کودکان نابینا، تغییر نگرش فکری نابینایان برای پویاتر شدن، انتشار محتواهای آموزشی و تفریحی به صورت چندرسانهای، سایتمون آخرش مبتلای دستهبندی، باندبازی، و برتریطلبی شد، هرچی سعی کردم سایت محور اصلی باشه و نه شخص، نشد. نمیدونم چرا ما شخصمحور هستیم. فکر کنم شاه هم واسه اینکه همه رو دور خودش جمع کرده بود تا دور کشور جمع کنه اون بلا سرش اومد؛ اما به نظر خودم من سعی نکردم ملت رو دور خودم جمع کنم. اسم سایت رو از محله مجتبی به محله نابینایان تغییر دادم. از امور اجرایی فاصله گرفتم. از هرچی توی سایتهای دیگه منتشر شد حمایت کردم. اما تهش تجربه اولم بود. به هر حال، محله نابینایان، هنوزم محله نابینایانه. با تمام حملاتی که بهش شد و خاطرات تلخو شیرینش. محله نابینایان به عنوان یکی از برترین جریانسازهای اصلی خط فکری جامعه آسیبدیدگان بینایی ایران، بهطور نسبی، توی این هشت ساله، موفق عمل کرده. تشکلها، بهزیستی، و آموزش و پرورش، هنوز کاری که ما کردیم رو نکردند. مثلا تارنمای آموزش و پرورش برای کتب شنیداری در مقابل کتابخانه شنیداری محله نابینایان که مرتب به روز میشه، هیچ حرفی برای گفتن نداشت و فکر کنم ذاتا نابود شد. ما یک مشت آدم هستیم با یک مشت پول خُرد ولی نهادها و تشکلها یک عالمه بدنههای عظیم هستند با خروار خروار پول. اگه ما علیرغم اینکه کم بودیم و کم در بساط داشتیم تونستیم، آیا اونا که زیادند و پول از پاروشون بالا میره، نمیتونند؟ من به عنوان یه شهروند کاملا عادی، به صورت غیررسمی تا مدتی که سنگهایی جلوی پام مانع حرکتم نشده بودند، در راستای تدریس فنآوری و فرهنگسازی برای کودکان و نوجوانان نابینا و معلمها و والدینشون در آموزشگاههای مرتبط فعال بودم. اونقدر فعال که مادری وقتی دید تحت تعلیماتم فرزند دلبندش میتونه با کامپیوتر داییش خاطره بنویسه، برای بچهاش کامپیوتر خرید. اونقدر فعال، که بچهها تمامِ هفته رو به انتظار رسیدنِ زنگِ چهلوپنج دقیقهایِ من، ثانیهشماری میکردند. من فنآوری رو چنان کاربردی تدریس میکردم که زندگی بچهها رو آسون کنه. همزمان در انجمن موج نور تحولاتی رو رقم زدم بهطوری که دوران حضور تقریبا یکی دو ساله من در این انجمن، جزو دورههای طلایی انجمن از نظر پویایی به شمار میره. راهاندازی مجدد برجستهنگارهای خط بریل برای فراهم شدن امکان مطالعه نابینایان، راهاندازی کارگاههای بازیهای رایانهای ویژه نابینایان، راهاندازی کارگاههای مسیریابی و حرکت نابینایان با تلفن همراه و عصا، تعامل با سازمان فنی و حرفهای کشور جهت راهاندازی کارگاههای تربیت مربی برای کسب مهارت آموزش به نابینایان، رایزنی با کارفرمایان برای بهکارگیری نابینایان مستعد و توانمند، ترجمه و تألیف کتابهای خودآموز کاربردی فراوان، پرحجم، و جامع ویژه نابینایان، پیگیری دسترسپذیر شدن امکانات نرمافزاری و سختافزاری محیطهای شغلی برای نابینایان، مشاورهدهی به افراد درگیر با امور شغلی و تحصیلی نابینایان، راهاندازی مسابقات تلفنی ویژه نابینایان، جذب مشارکت برای راهاندازی امکان چاپ کتب موزیک به خط بریل، تعامل با آموزش و پرورش و مدارس ویژه نابینایان جهت نیازسنجی و تهیه محتوای مورد نیاز دانشآموزان نابینا، تعامل با شهرداری جهت دسترسپذیر شدن مبلمان شهری، از جمله اتفاقاتی هستند که با همکاری و همیاری خالصانه و متعهدانه تمام دستاندرکاران انجمن موج نور طی دو سالی که من هم افتخار حضور داشتم، تحقق پیدا کردند.
حالا فهمیدید چرا میخوام معلم بشم؟ چون با تمام ناملایماتی که به من روا داشته شد، با تمام دلسردیهایی که نصیبم شد، هنوز یه کمی کلهداغی واسم مونده. هنوز حس میکنم اگه وجهه حقوقی یه معلم رو پیدا کنم، میکشم بچههام رو از پیله ی مصرفکنندگی بیرون. میزنم همراه بچههام به قلب یه جاده متفاوت، با توسل به تجربیات و دانش روز. من اگه معلم بشم، واقعا معلم میشم. اما. اما به هر دلیل اگه نشد که بشه، اگه پتانسیلهای همت و شانس و عدالت به نفعم به کار گرفته نشدند، کاری که این چند ساله کردم رو ادامه میدم؛ یعنی با تمرکز روی هرچه مرفهتر شدنم، اهدافم رو به صورت انفرادی پیش میبرم؛ چون دیگه بیش از این از دستم نمیاد و عملا محدودم. آی شما به ویژه نابینایانی که معلمید، قدر جایگاه خودتون رو بدونید. شما میتونید منشأ تغییرات بزرگی بشید. چه در کوتاهمدت، چه در میانمدت، و چه در درازمدت. مسئولیت شمای معلم، چندین برابر مسئولیت منیه که فعلا یه شهروند عادیم. حواستون باشه. بچههاتون رو خلاق بار بیارید و مسیر زندگیشون رو به سمت خوشبختی تغییر بدید.